حلبچه، روایتی دیگر
این روایت متفاوت، فشرده‌ای کوتاه از تاریخ معاصر و داستان دستیابی صدام به سلاح‌‌های شیمیایی است. از تلاش برای ساخت سلاح هسته‌ای و مجتمع اوسیراک تا زرادخانه‌های شیمیایی و ماجرای حلبچه و سردشت و دیگر جاها. برای نوشتن آن از ده‌ها منبع و اسناد تاریخی استفاده شده و برشی کوچک از تاریخ شرم‌آور و خونبار خاورمیانه‌ی ماست.

ناصر خالدیان

 

این سیم خاردارها در کجا به انتها می‌رسد؟

حلزون‌ها بر جامه‌ی مردگان می‌خزند

و با این همه

ما به این جهان نیامده‌ایم

که به آسانی بمیریم

آن هم در سپیده‌دمی که بوی لیمو می‌آید./ یانیس ریتسوس

 

طلفاح و صدام - حلبچه، روایتی دیگر

 

رویاهای قصاب رافدین
روزی که کودک ناشناس و پر از عقده‌ی روستای «العوجه» در تکریت، از جور و کتک‌های ناپدری‌اش که او را با لگد و ناسزا از خواب بیدار می‌کرد و به چوپانی می‌برد، به بغداد رفت تا تحت سرپرستی دایی‌اش «خیرالله طلفاح» قرار گیرد، نه هیچ کس و نه حتی خود او فکرش را نمی‌کرد که مغزشویی این فرد از او چنان جنایتکاری بسازد که سه کشور را ویران و سرنوشت میلیون‌ها نفر را تغییر دهد.
صدام حسین در چنین شرایط روانی و در ده سالگی پایش را به شهر قصه‌های هزار و یک شب گذاشت. اما آنجا نه شهرزاد سخنگو که مشاوری اهریمنی در انتظارش بود تا با پداگوژی خاص خود، از او هیولایی آن گونه که می‌خواست بسازد.
خیرالله طلفاح که بعدها پدرزن صدام و شهردار بغداد شد، جزوه‌ای فاشیستی نوشته بود با عنوان: «ثلاثه کان على الله أن لا یخلقهم و هم: فارس و یهود و الذُبان» (سه چیزی که خداوند نباید می‌آفرید: فارس‌ (ایرانیان)، یهود و مگس). «فارس» در اینجا تمام ایرانیان و به طور کلی عجم‌ها یا غیرعرب‌ها را در بر می‌گرفت.
فرهنگ خشن قبیله‌ای، تلقینات و آموزه‌های خیرالله طلفاح و این جزوه ده صفحه‌ای که بعداً به صورت کتاب درسی در مدارس عراق توزیع گردید، بنیاد فکری و مانیفست اهریمنی صدام نوجوان شد.
در این جزوه، ایرانیان به «حیواناتی که خداوند در قالب انسان آفریده‌ است» و یهودیان «مخلوطی از کثافت و پسمانده‌ای از انسان‌های گوناگون» و مگس‌ها موجوداتی دون‌مایه و درک نشده «چیزهایی که ما هدف خداوند را از خلق این‌ها درک نمی‌کنیم» توصیف شده‌اند.
صدام با این تفکر سیاه و نفرت فاشیستی بزرگ شد و بر اثر حوادثی با همین زمینه‌ی بی‌رحمی، در حزب بعث به قدرت رسید و بنیاد جمهوری وحشت و دیکتاتوری نظامی را بنا نهاد. اما همیشه به دنبال چیزی بود که بتواند «ایرانیان، یهودی‌ها و مگس‌ها» را به طور جمعی از میان بردارد. و چه چیزی بهتر و مناسبت‌تر از بمب اتمی؟
ما نمی‌دانیم در ذهن تاریک صدام چه می‌گذشت اما شاید زمانی که به تصاویر قارچ اتمی هیروشیما نگاه می‌کرد با خود فکر می‌کرد: چه می‌شد یکی از اینها داشتم؟ برای برآورده کردن این رویای اهریمنی قصاب رافدین، به زودی گام به گام برنامه‌ریزی شد.

 

.jpg - حلبچه، روایتی دیگر

 

معبدی برای خدای مرگ
«اوزیریس» Osiris نام خدای مردگان مصریان باستان است که فرانسه بر رآکتورهای تحقیقاتی «کلاس اوزیریس» خود گذاشته بود. این نام بامسمایی بر پروژه ساخت رآکتور هسته‌ای صدام بود: «اوسیراک» یا اوزیراک Osirak که علاوه بر نام عراق، نام خدای مرگ را نیز تداعی می‌کند و عراقی‌ها بر آن نام «تَموز» گذاشته ‌بودند. این پروژه در یک قرارداد هفت ساله و در دوره حسن ‌البکر که صدام معاون او و در واقع همه‌کاره عراق بود آغاز شد.
اوسیراک در «التویته» در ۱۸ کیلومتری جنوب شرقی بغداد به وسیله فرانسه ساخته شد. دیگر تجهیزات اولیه ساخت بمب هسته‌ای از بازار سیاه اروپا برای غنی‌سازی پلوتونیوم و برآورده کردن آرزوی صدام فراهم شد و طبق برآورد کارشناسان می‌توانست از سال ۱۹۸۵ سالی ۵ بمب اتمی بسازد.
اما صدام دو دشمن اصلی و مهم داشت که هرگز اجازه چنین کاری به او نمی‌دادند. اول اسرائیل که علیه آن رجز می‌خواند و خود به عنوان تنها دارنده سلاح کشتار جمعی هسته‌ای در خاورمیانه رقیب دیگری را برنمی‌تابید و دوم ایران که با توهم سردار قادسیه در حال جنگی گسترده با آن بود و از میان «ایرانیان، یهودیان و مگس‌ها» تنها مگس‌ها بودند که عمق فاجعه را درک نمی‌کردند و اگر اقدامی صورت نمی‌گرفت، شاید (و حتی به احتمال زیاد، آن‌گونه که از قساوت صدام خواهیم دید) هر شهر دیگری در ایران، سومین قربانی بمباران اتمی در تاریخ می‌شد.

 

شمشیر سوزان و اپرا - حلبچه، روایتی دیگر

 

بریدن دُم کژدم
نیروی هوایی ایران در اقدامی پیشدستانه، عملیات «شمشیر سوزان» را حدود یک هفته پس از آغاز حمله سراسری ارتش بعث به ایران، برای از کار انداختن کارخانه مرگ اوسیراک که سامانه پدافندی و موشکی بسیار قوی و نفوذناپذیری داشت، طراحی و اجرا کرد.
روز ۸ مهر ۱۳۵۹ (۳۰ سپتامبر ۱۹۸۰) چهار فروند فانتوم F4 از پایگاه سوم شکاری همدان (نوژه) برخاستند و به یک بوئینگ سوخت‌رسان به اضافه دو فروند تامکت پیوستند و به اوسیراک و نیروگاه برق بغداد حمله کردند. بمب‌ها توان تخریبی زیادی نداشتند اما خساراتی به رآکتور زدند.
بسیاری اسرار نظامی و جزئیات آن هنوز بر ما نامعلوم است اما شاید بیشترین نگرانی ایران از ایجاد صدمه بیشتر به رآکتور، نشت مواد رادیواکتیو و وقوع فاجعه هسته‌ای بود. اما سازمان موساد بعداً دریافته بود که ژوئن ۱۹۸۱ رآکتور آغاز به سوخت‌گذاری می‌کند و می‌توان آن را زودتر زد. از یک سال پیش از آن، سازمان موساد این تحرکات هسته‌ای عراق را زیر نظر داشت و چند نفر از دانشمندان هسته‌ای و تکنیسین‌ها و عوامل مرتبط با پروژه هسته‌ای عراق را ترور کرده بود.
نه ماه بعد و در گرماگرم جنگ عراق علیه ایران و در روز ۱۷ خرداد ۱۳۶۰ (۷ ژوئن ۱۹۸۱) نیروی هوایی اسرائیل در یک عملیات پیچیده موسوم به «اُپرا» یا «بابِل» کار ناتمام ایران را به پایان رساند و اوسیراک را برای همیشه نابود کرد. آنها از ماه‌ها پیش ماکتی از تاسیسات اوسیراک در صحرای نقب (نِگِب) ساخته و تیم عملیات روی آن تمرین می‌کردند. در روز عملیات، چهارده جنگنده F16 و F15 با پشتیبانی چند هواپیمای دیگر، مسافتی ۱۶۰۰ کیلومتری در آسمان اردن، عربستان و در فضای هوایی عراق زیر خط راداری پیمودند و بمب‌های‌ دوهزار پوندی را بر آن انداختند و رآکتور از هم فرو پاشید. خسارات وارده به حدی زیاد بود که اوسیراک یک واحد مرده و غیرقابل بازسازی اعلام شد.
صدام که از حمله‌ی کوبنده چهار ماه پیش نیروی هوایی ایران در عملیات درخشان حمله به اچ-۳ (پایگاه‌های هوایی الولید در مرز اردن) هم خشمگین بود، «سرهنگ فخری حسین جابر» فرمانده پدافندی غرب عراق و تمام فرماندهان زیردست او را اعدام کرد. ایرانیان و یهودی‌ها دُم کژدم را بریده بودند و صدام مانده بود و مگس‌های اطرافش. اما کژدم خشمگین در فکر راهی دیگر برای یافتن یک سلاح کشتار جمعی بود. یک چیز جایگزین و بی‌سر و صداتر اما حداقل به اندازه سلاح هسته‌ای، مرگبار.

 

حسین 01 - حلبچه، روایتی دیگر

 

خیانت به کلمات
«هر ملتی که به راستی خواهان صلح و امنیت باشد و شرافتمندانه به آزادی و استقلال مردم احترام بگذارد، به هر طریق بتواند به اعراب یاری خواهد داد تا به بمب اتمی دست یابند و با بمب اتمی که در اختیار رژیم صهیونیستی است مقابله کنند».
این اظهارات صدام در ژوئن ۱۹۸۱ در جمع خبرنگاران پس از نابودی اوسیراک است و از گفتن این که بمب اتمی می‌خواهد، هیچ ابا و شرمی هم نداشت. ترکیبی متناقض از کلماتی آشنا و زیبا: صلح، امنیت، آزادی، استقلال، یاری و شرافت با بمب اتم! به قول «هاینریش بُل»:
«بعد از هیتلر همه آلمان درک می‌کردند که او چه بلایی بر سر کشور و زیربناهای آن آورده است. اما یک چیزِ نابود شده هم بود که فقط ما روشن‌فکران آن را می‌فهمیدیم و آن خیانت هیتلر به کلمات بود. خیلی از کلمات شریف دیگر معانی خودشان را از دست داده بودند، پوچ شده بودند، مسخره شده بودند، عوضی شده بودند، آشغال شده بودند. کلماتی مانند: آزادی، آگاهی، پیشرفت، عدالت و…».
نکته طنز و پارادوکس تاریخی اینجاست که برعکس امروز، اکثر جامعه جهانی و جهان عرب، پشت صدام بودند. سازمان ملل و آژانس انرژی اتمی، اقدام اسرائیل را به شدت محکوم کردند. آمریکایی‌ها رنجیدند، اروپایی‌ها دلخور شدند و کشورهای عربی همه به حمایت و دلداری صدام که اسباب‌بازی جهنمی‌اش را خراب کرده بودند، آمدند. «خیانت به کلمات» مختص دیکتاتورها نیست و همیشه و همه جا و به هر نامی و بر اساس منافع نیز می‌تواند اتفاق بیافتد.

 

فان آنرات - حلبچه، روایتی دیگر

 

کیمیاگران شیطان
جنگ شهرها با ایران آغاز شده بود اما موشک‌های اسکاد روسی و اسکادهای «الحسین» شده که با آن شهرها و مناطق مسکونی و مردم غیرنظامی ایران را هدف قرار می‌داد، خون‌خواری سردار قادسیه را ارضا نمی‌کرد. او چیز بزرگ‌تر و نامتعارف‌تری در حد سلاح هسته‌ای می‌خواست. چیزی که مرهمی بر زخم اوسیراک باشد.
پس از متلاشی شدن اوسیراک، فعالیت‌های گسترده‌ای برای ساخت سلاح شیمیایی و در پوشش سموم ضدآفات کشاورزی آغاز شد. عراقی‌ها شروع به پول‌‌پاشی در اروپا و سطح دنیا کردند. بیش از ۵۶ شرکت و کنسرسیوم اروپایی و آمریکایی مواد اولیه تولید حشره‌کش و ضدآفات و گازهای مرگبار را در اختیار عراق گذاشتند. کیمیاگران شیطان دست به کار شدند و به تدریج کارخانه‌های تولید مواد شیمیایی عکاشه، القائم، سامرا، سلمان باک، التاجی و فلوجه پوششی بر زرادخانه شیمیایی و بیولوژیکی صدام شد. مقامات عراقی خونسردانه اطمینان می‌دادند که اینها برای مصارف صنعتی و کشاورزی است.
یک شرکت تولیدکننده ضدآفت هلندی در همان سال‌ها سفارشی دریافت کرد که شامل صدها تُن مواد اولیه تهیه گاز خردل، تابون و مقدار بسیاری از مواد شیمیایی دیگر بود. مدیر شرکت با نگرانی به وزارت خارجه هلند مراجعه کرد و پرسید که آیا صدور این همه مواد شیمیایی مجاز است. به او می‌گویند: «با این مواد می‌توان تمام درختان و بوته‌های سراسر خاورمیانه را به مدت پنج سال سم‌پاشی کرد».
معروف‌ترین فرد میان کسانی که به صدام مواد اولیه برای تولید سلاح شیمیایی فروختند، «فرانس فان آنرات» بازرگان هلندی بود که بعداً در دادگاه لاهه به عنوان جنایتکار جنگی به ۱۷ سال زندان محکوم شد و دیگر از بقیه افراد و شرکت‌ها کمتر کسی نام می‌برد.
حالا آ‌فت‌کش مخصوص صدام با رایحه‌ی لیمو و بادام تلخ آماده بود. بی‌رحمانه‌ترین کشتار در جبهه‌های نبرد با ایران صورت گرفت. ۱۰ هزار جان‌باخته و ۱۰۰هزار مصدوم، حاصل ۵۷۲ حمله شیمیایی صدام علیه ایران بود. علاوه بر بمباران شیمیایی سردشت و ده‌ها روستا و منطقه در کردستان ایران، «علی حسن المجید» (علی کیمیاوی) پسرعموی صدام در کردستان عراق روستاها و مناطق بسیاری را در یک نسل‌کشی گسترده و در عملیات انفال با بمب شیمیایی قتل‌عام کرد. جامعه جهانی، بی‌تفاوت و پشت به همه‌ی این وقایع، در حال شمردن دلارهای خونین به دست آمده از این جنگ‌ها بود.

Halabja1988 - حلبچه، روایتی دیگر

 

بوی لیمو در دشت شاره‌زور
در اسفند ۱۳۶۶ ایران با همکاری پیشمرگان کردستان عراق و در عملیات والفجر ۱۰ موفق به تسخیر شهر ۷۰ هزار نفری حلبچه شد. نزدیک شدن ایران به سد دربندیخان در غرب حلبچه، صدام را به حد جنون رساند. برخی منابع عقیده دارند اگر سد دریاچه دربندیخان می‌شکست ۴ میلیارد متر مکعب آب آن، استان‌های دیالی و بغداد و چند استان دیگر عراق را زیر آب می‌برد.
لیست سیاه «ایرانیان، یهودی‌ها و مگس» نیز در طول این سال‌ها به «همه به جز صدام» تبدیل شده و «ابوعُدَی» هنوز از این دریای خون سیراب نشده بود. حالا وقت اقدامی سهمگین‌تر و پرسروصداتر بود که معنای واقعی رعب را نشان دهد؛ چیزی حتی بالاتر و کثیف‌تر از: «النصر بالرعب». پس فرمان قتل حلبچه صادر شد.
دو روز پیش از حمله شیمیایی به حلبچه، به مدت ۴۸ ساعت شهر با بمب‌های جنگی متعارف بمباران شد. نقشه علی شیمیایی این بود که شیشه ساختمان‌ها شکسته شده تا نفوذ و کشتار گازهای سمی به حداکثر برسد. شهر خلوت شده بود و جز مردم بی‌دست و پا و ناتوان یا فقیر که راهی و جایی برای فرار نداشتند باقی نمانده بود و همیشه فقرا اولین قربانیان تمام جنگ‌ها هستند.
روز ۲۵ اسفند ۱۳۶۶ (۱۶ مارس ۱۹۸۸) پنجاه فروند هواپیمای ارتش بعث که هر یک چهار بمب شیمیایی به وزن ۵۰۰ کیلوگرم محتوی گازهای مرگبار خفه‌کننده (سیانوژن) گاز اعصاب (سارین، تابون) و خردل (ایپریت) داشتند، برای اولین بار در تاریخ، شهری را بمباران شیمیایی کردند که حتی شهر دشمن نبود. نه سردشت بود و نه جبهه‌های جنگ. بوی لیمو و بادام تلخ، بوی سیر و ماهی و مرگ در هوا پیچید و پرندگان از آسمان بر زمین افتادند. ۵۰۰۰ انسان غیرنظامی با پیکرهایی تاول‌زده و کبود شده، قتل‌عام شدند و ده ‌هزار نفر مصدوم شدند. عکس‌ها و گزارش‌ها از شهر مردمان خفته‌ی حلبچه که توسط خبرگزاری‌ها منتشر شد، دنیا را وحشت‌زده کرد.
هنوز بازماندگان آن حوادث در حلبچه و سردشت و دیگر نقاط ایران و سربازان ایرانی و کردهای عراق از بیماری‌های ریوی، پوستی، عصبی و سرطان رنج می‌برند و روزانه داروهای بسیاری مصرف می‌کنند. هنوز کودکان زیادی در نسل‌های بعدی، ناقص‌الخلقه یا با معلولیت به دنیا می‌آیند و جنگ در عمق خانه‌ها هنوز ادامه دارد.

 

Halabja05 - حلبچه، روایتی دیگر

 

ایستادن علیه تکرار تاریخ
سال‌های بسیاری از آن روز زهرباران گذشت. اما چرا از حلبچه یاد می‌کنیم؟ چرا از سردشت نام می‌بریم؟ چرا هیروشیما و ناکازاکی و انفال را فراموش نمی‌کنیم؟ گذشته‌ها گذشته و باید به فکر آینده بود. اصلاً دانستن این چیزها چه ربطی به ما دارد؟
یاد می‌کنیم تا صدام‌ها، خیرالله طلفاح‌ها، علی شیمیایی‌ها و فان‌آنرات‌ها به وجود نیایند و این شرم بر چهره‌ی بشریت فراموش نشود. یاد می‌کنیم تا مادران و پدران به فرزندان‌شان صلح و مهربانی بیاموزند که گفته‌اند: «آنهایی که از تاریخ نیاموزند محکوم به تکرار آنند». این تاریخِ جهل و نبرد ابدی میان خیر و شرّ، با فاجعه‌ی حلبچه و هیروشیما هم به پایان نرسیده و نخواهد رسید و همچنان این نبرد ادامه دارد. وظیفه‌ی روشن‌فکران در شرق و غرب، ایستادن علیه این تکرار تاریخ در این نبرد است. هر چند که انسان و به ویژه انسان شرقیِ متعبد و با ذهنیت اسطوره‌ساز، فراموشکار است و با گذشت زمان، گاهی جباران و جنایتکاران تاریخ را هم تطهیر و حتی از آنان اسطوره‌هایی از شجاعت و نیکنامی می‌سازد.

 

halabja01 - حلبچه، روایتی دیگر

Henrik Saar

 

* منتشر شده در شماره ۱ هفته‌نامه سراسری سرزمین، ۲۵ اسفند ۱۳۹۹
* تابلوی نقاشی با عنوان «قتل‌عام حلبچه» از Henrik Saar نقاش دانمارکی است.

 

 

 
  • نویسنده: ناصر خالدیان