ناصر خالدیان
از روزی که سلیمان خان اردلان شاید بر بالای تپه حسنآباد و قلعه آن ایستاده بود و به دشت سرسبز میان درهها و قصبه کوچک «سنه» و رفت و آمد طایفه «زرین کفش» در این آبادی کوچک نگاه میکرد تا به دستور «شاه صفی یکم» و جلوگیری از قدرت گرفتن و سرپیچی دوباره اردلانها، مرکز امارت اردلان را از قلعههای حسنآباد و پالنگان و زَلم و مریوان به این قصبه انتقال دهد، نزدیک به چهار سده میگذرد.
سه سال پس از پایهگذاری سنندج (ذیالقعده ۱۰۴۶ قمری) بود که «شاه صفی یکم»، شاه خونخوار و بیکفایت صفوی، سرزمینهای بسیاری از ایران را در عهدنامه زُهاب (قصرشیرین ۱۰۴۹ ه.ق) برای همیشه به عثمانی واگذار نمود تا صلح بخرد. صلح خریده شد اما علاوه بر بغداد، بخشهای بسیاری از عراق از دست رفت. پیشینیان شاه صفی نیز در سال ۹۲۰ ه.ق در جنگ نابرابر چالدران تمام مناطق کردنشین عراق، ترکیه و سوریه فعلی را از دست داده و به عثمانیان واگذار کرده بودند. «سنهدژ» اما میان این تاریخ پر کشاکش زاده شد، ماند و بالنده شد، هر چند در فرازهایی شیرین و نشیبهایی تلخ.
سنندج اما مطابق اسناد باستانشناسی، پیشینهای حداقل ۶ هزار ساله از سکونتگاه بشری دارد و بارها در زلزله و جنگها ویران شده بود تا در این تاریخ، شهر فعلی با دژ مرکزی آن بر نقشهی جغرافیا متولد شد و محلات مختلف در اطرافش رشد کردند.
میگویند سلیمان خان و یا شاید قصیدهگویان، سال ۱۰۴۶ یعنی ماده تاریخ و سال پایهگذاری سنندج و مرکز جدید امارت اردلان را با حساب ابجد کلمهی «غمها» قرار داد. این حساب ابجد، تلخ و عجیب است و شاید این «غمها» برای بسیاری از ما معنادار است. در لالایی مادران قدیم تا آوازهای عشاق این شهر، غم و حزنی خاص نهفته است که شاید از جور روزگاران رفته بر این شهر باشد.
با وجود تمام این «غمها»، دل ما با سنهدژ است. همچون معشوقهای آرمیده میان این دره با تاریخی چهار صد ساله از زشت و زیبا، از خوبیها و جنگها و از امیدها تا ناامیدیها. از آخرین خانههای کاهگلی و مادری تا دوستانی که دوستشان داریم و با ما یا بی ما هستند. از آن جوان بیکار و غمگین که خیابانهای پرترافیک و آشفته و بینظم این شهر را بیهدف گز میکند و کسی به فکر آینده او نیست تا آن پیرزن تنها نشسته کنار درب چوبی و قدیمی کوچههای قطارچیان و همهی مردمانی که زیر سقف آسمان این شهر هستند، باید به فکر امروز و فردایشان بود.
شهر سنندج مانند نجیبزادهای میماند که همه چیزش را در جفای روزگار از دست داده باشد. با لباسهای کهنه و مندرس، خسته و گرسنه و محروم؛ اما هنوز اصالت و برق نجیبزادگی در چشمانش میدرخشد. هنوز میگوید: من هستم اگر چه شکستم.
باید به پشت سر نگاه کنیم و راه چهارصد ساله را ببینیم که به کجا رسیدهایم و آیا شایستهی زندگی در چنین شهری با وضعیت موجود هستیم؟ آیا هر یک از ما خدمتی و چیزی برای اضافه کردن به این شهر داشتهایم یا فقط سهمی و غنیمتی از آن کندهایم؟ آیا چیزی به نام «طرح جامع توسعه سنندج» داریم؟ آیا برای آیندگان نیز چیزی باقی گذاشتهایم؟ آیا خود شهروندانی مسؤولیتپذیر و دلسوز بودهایم؟
پیشنهاد تدوین «طرح جامع توسعه سنندج» با در نظر گرفتن تمام جوانب و سرفصلهای عمرانی، رفاهی، فرهنگی، سرمایهگذاری، گردشگری، زیست محیطی و زیست شهری توسط کارشناسان این حوزهها و مرکب از چند دستگاه اجرایی و سازمانهای مردمنهاد، میتواند نقشه راه و چشماندازی برای توسعهی همهجانبه این شهر باشد تا به عنوان نمونه بدانیم سنندج ده یا بیست سال بعد و یا پس از آن باید چگونه باشد. هر چند فعلاً امیدی به درک و عمل به آن با رخوت و بیتفاوتی موجود نمیرود.
همچنین امیدواریم که در اردیبهشت ۱۴۰۴ شمسی نیز با این پیشنهاد و در چهارصدمین سال قمری بنیانگذاری «سنهدژ» یا در ۱۴۱۶ و چهارصدمین سال شمسی، همایشی بر پا کنیم از دلسوزان گذشتههای دور و نزدیک و میهمانان و ساکنان زیر سقف آسمان این شهر. طور دیگری از سنندج بگوییم، طور دیگری سنندج را با نگاهی آیندهپژوهانه ببینیم. راه دیگری بیابیم که مردمان و آیندگان پس از ما در پانصد یا هزار سالگی این شهر هم بتوانند زندگی کنند؛ از شهری که قد کشیده در دامان زاگرس، قلب ما با آن میتپد، هر چند محروم و خسته و هر چند زخمی از تازیانهی تاریخ، اما هنوز امیدوار و زیباست و با هم چشمانداز آینده آن و نقشه راه دیگری را ترسیم کنیم.
عکس نخست: آرمان صالحی
عکس دوم: تصویر رنگی شده از قلعه سنندج در دوره قاجار
- نویسنده: ناصر خالدیان