سالی که برای همگان سخت بود و برای برخی سختتر نیز شد. سالی که مردمان این سرزمینِ سبز را پائیزی کرد. یک وحشت ناگهانی که نه تنها ایران بلکه تمام دنیا را در ترس فرو برد. ترسی که نگذاشت با خیالی راحت حتی دست یک دوست را به بهانهی سلام بفشاریم.
مردمان این سرزمین از هر طبقهای هر کدام به نحوی از این ویروس منحوس ضربه خوردند. یکی عزیز خود را از دست داد و دیگری شغلاش را. همگان در این سال ترس در پی یافتن چراغی بودند تا از روشنایی آن راهی برای بقا در این تاریکی بیابند. روزها در پی هم میگذشتند و در این ژرفنای ترس مردمان؛ امیدوار به روزهایی خوبتر بودند. تمامی حرفهها و مشاغل هر کدام به نحوی آسیب خورده بودند.
هنرمندان نیز بی نصیب از این آسیبهای کرونایی نبودند. درخت سرسبز زندگیشان برگ میریخت و اینان نظارهگر ریزش امیدهای کوچکشان بودند. تنها راه نجات از این فوج بلا، ادامه دادن بود. در سرزمین هنر؛ هنرمند همواره در تکاپو برای ادامهی بقای حرفهی خود بوده و شرایط سخت را تحمل نموده است. «سخت»، واژهی کوچکی برای سخن گفتن از کسی است که زندگیاش به بیان احساساتاش با زبان هنر پیوند خورده است. با آمدن این بلای جان سوز و تعطیل شدن بسیاری از مشاغل، امید در دل همگان به نا امیدی میگرائید. اما روحیهی جنگیدن همچون گذشته در دل زنده ماند و همگی با یکدلی به چیرگی بر این بلای ناگهانی برآمدند و اکنون بهتر میتوان نفس کشید.
اما یک سال زمان بسیار زیادی است برای کسی که تنها راه برآوردن روزیاش بر او بسته شده است. هنرمند؛ روحش به تمامی در بند آثاری است که خلق مینماید و به نمایش میگذارد تا همگان نیز از آن لذت ببرند و در کنار آن با فروش آثار خود برای حیات کاریاش تلاش مینماید؛ که این بلای جانفرسا، امید به بقای حرفهای را در او کمرنگ نمود. به خانه پناه برد و در اتاق تنهایی در کنار حجمی از ایدهها آرام گرفت. هنرمند نقاشی که با نوازش پردههای نقاشیاش که سرشار از احساسات شخصی اوست؛ تبسم بر لباناش نقش میبندد و خودش را در تک تک تابلوهایاش میبیند و به یاد میآورد که برای ادامهی حیات هنریاش میبایست آثارش را بفروشد، ناگهان تبسم نیز از لباناش محو میشود و در این سال بد که بلا بر سر او و مردم سرزمیناش آوار شد؛ به ناگهان در خود فرو میریزد. هنرمند نقاشی که حتی به برپایی یک نمایشگاه و دیدن آثارش از سوی مردم هم راضی است تا شاید بتواند روحی تازه در مردمش (به اندازهی توانش) بدمد، اما ناگزیر بایست در خانه بماند چرا که مجالی برای دیدار مردم از آثارش نیست و همه جا تعطیل است.
هنرمندان هرکدام به اندازهی توانشان برای شاد کردن دل مردم و اینکه نویدشان بدهند که هنوز در این روزهای دشوار و بیماریزا؛ زیباییها نمردهاند، در تلاش بودهاند. خود به عنوان یک نقاش؛ میتوانم از سختیهایی بگویم که روزهایم را به شبهایم میدوزند. بسته بودن گالریها یکی از بزرگترین مشکلات بود. کاری نمیشد کرد چرا که حفظ سلامتی و جان یکدیگر بسیار مهمتر از برپایی نمایشگاه بود. دلهرههای پیاپی برای برپایی نمایشگاه و ترس از بیماری، اشتیاق به برپایی آن را از بین میبرد. پس از کمی آرامش و با رعایت چهارچوبهای بهداشتی؛ گالریها به شکلی محدود باز شدند. اما هنردوستان همچنان ناتوان از دیدن نمایشگاهها بودند. یکی از ترس بیماری، یکی هم در تلاش برای تهیهی روزی خود، فرصت به دیدن آثار پیدا نمیکردند. همه حق داشتند که نگران باشند. بر کسی نمیشد خرده گرفت چرا که شرایط قابل درک بود.
اما آنچه که واقعیتی انکارناپذیر است روزهای دشوار زندگی برای هنرمند است که همچنان در سرزمین رنگ باید در خلوت خود با خاکستریها گذران عمر کند. اما حقیقتی که هرگز در دل آدمی کمرنگ نخواهد شد، «امید» است. این روزهای ویروسی هم خواهند رفت و همگی باز به آغوش زندگی برخواهیم گشت. باشد که آرامش و سلامت به آغوش همگان باز گردد. «امید»، تنها دوست و یاری دهندهی این روزهای جانفرسای کرونایی است. هر یک به تنهایی، یک امیدِ زندهایم. خواهیم ماند و آینده را دوباره به آغوش خواهیم کشید.
- منتشر شده در شماره اول هفتهنامه سرزمین / دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۹
- نویسنده: حسامالدین جاویدنیا
- منبع خبر: سرزمین